ای پدر ! ای کشتی پهلو گرفته
برکنار ساحل سبز رسیدن !
کاش می شد باز گردی
لا اقل امروز ....!
من برایت هدیه دارم
هدیه ای از جنس عشق
هدیه ای از جنس خوبیها ی تو
یک کتاب آ سمانی
آن که مونس بودهر شب با دل و ...
هر صبح با برق نگاه پاک تو
کاش می شد باز گردی !
لا اقل امروز...
لیک افسوس و هزاران آ ه و صد ناله
که دیگر
بوسه گاه آفتاب
آن دستهای مهربانت نیست
جای آن ، جلد نفیسی پیش رو دارم!
که با یاد تو بر او بوسه می کارم
و جای آنکه در آغوش پر مهرت رها گردم
به روی شانه های سنگی خاکت
گذارم صورت و از ا شک غم
رودی روان سازم
میان بستر سبز حروف نام زیبایت...